چند ثانیه پیش حس کردم تویِ یه گهواره نشستم و دارن تابم میدن. اول فکر کردم به خاطرِ ضعف، دچار توهم شدم. اما دقت که کردم دیدم جا کلیدیِ آویزون از کمدم هم در حال تاب خوردنه. فهمیدم اوضاع از چه قراره. نهایت سرعتمو به کار گرفتم و پریدم بیرون از خونه و اسم یاسین رو داد زدم. حتی دمپایی هم نپوشیدم و رویِ موزاییکایِ حیاط در حال جزغاله شدن بودم. چند ثانیه بعد یاسین ریلکس اومد دم درِ هال. خواستم غر بزنم که بیحوصله گفت: بابا تا من بلند شم زله تموم شده بود. میومدم بیرون که چی؟!
من: :|
لامپِ آویزون از ایوونِ خونه در حالِ تاب خوردن: :||||
زله: :|||||||||||
پ.ن: خواستم عکس آخرین کارنامهی دانشآموزیمو طبق روال هر ساله بذارم اما نمیدونم چرا ناگهان با خودم گفتم که چی مثلا حالا؟!
درباره این سایت